سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

به نظر من که بیشتر ریکاوری روح است تا جسم .

یک ماه نفس راحتی بکشد از دست این آدم بی ملاحظه .


 

daste niaz

  

+ دلم می خواهد برای همیشه ام باشی . نه فقط برای جلوی مردم . برای همه ی دقیقه ها و ثانیه ها و لحظه ها ...


نوشته شده در  یکشنبه 92/4/23ساعت  4:46 صبح  توسط صوفی 
  برای دیگران()

 

  _ هنوز هم اشکهایت مقدس اند ،

به هر دلیلی که چکیده باشند .

هنور هم اشکهایت مقدس اند ،

هر چقدر که چشمهایت ناپاک باشند .

هنورهم اشکهایت مقدس اند

و حرمت دارند ...

*

_ خریدارشان هستم

به هر بهایی

فقط به بهانه ی دیدن چشمهایت ،

وقتی برق میزنند .

تقدسشان بماند برای آنکه جانماز آب می کشد ...

*

_نمیبخشمت

ولی دوستت دارم

تو فقط گریه نکن...

 

 

پی نوشت : گاهی بعضی چیزها برعکس می شوند . عجیب برعکس می شوند !


نوشته شده در  یکشنبه 92/2/29ساعت  1:21 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()

 

چقدر خوب می شد اگر کنترل تمام چیزهایی که به زندگیم داخل می شد را داشتم

تمام اتفاقها ،

نگاهها ،

حرفها ،

رفتارها ،

منظره ها ،

آدمها ،

وسیله ها  

آنوقت هرگز برای چیزی که حقم نبود درگیر نمی شدم ،

ناراحت نمی شدم ،

بازخواست نمی شدم ،

عصبانی نمی شدم ،

غصه نمی خوردم ،

گریه نمی کردم ،

عذاب نمی کشیدم ،

فکر نمی کردم ...

 


نوشته شده در  پنج شنبه 92/1/22ساعت  1:35 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()

 

 

خاک هم معجزه میکند

وقتی بهای عشق خون می شود ...



این جمله از من نیست .

عوضش 2 تا کتاب معرفی میکنم که عمل کردن بهشون رو به همه توصیه میکنم :

1-چهار اثر فلورانس اسکاول شین

2- راه چهارم اثر دکتر فرخ سعیدی


نوشته شده در  پنج شنبه 91/12/17ساعت  3:50 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()

 

 


نوشته شده در  سه شنبه 91/11/17ساعت  3:49 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()

ساده بود :

" سرم درد میکرد

برای هر دردسری

منتها از نوع عاشقانه اش

نمیدانم چه مرگم بود .... "

*

حرف زدن ساده نیست

برای منی که تمام عمر با سکوت سر کردم

حتی اگر قصه ساده باشد

باز هم حرف زدن ساده نیست .

*

همه دلها عشق می خواهند

اما بعضی ها ظرفیتش را ندارند

نمیدانم خدا چه منظوری داشت از آفریدن چنین دلهایی ؟

چه چیز را میخواست ثابت کند ؟

مگر خودش نگفت تنها داراییتان دلتان است ، برای تا ابد ؟!

چطور توانست بعضی ها را بی دارایی رها کند ؟!

با خودش نگفت این دلها اگر بگیرند چکار کنند ؟

اگر بشکنند کجا بروند ؟

اگر تنها شدند با که درد دل کنند ؟؟؟

*

ساده نیست که پی ببری به بی لیاقتی ...

 

siah

 

 

 


نوشته شده در  یکشنبه 91/9/26ساعت  7:58 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()

 

شاید « در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا می‌خورد و می‌تراشد...»*

اما زخمهایی هم هست که روح را آهسته صیقل میدهد و جلا می بخشد .

*

فرصت اندکی بود تا چنین زخمهایی بر خود بزنم ،

به امید دردهای شفابخششان ...

                        التماس دعا

* از " بوف کور " که به کسانی که نخوانده اند توصیه میکنم نخوانند .


نوشته شده در  شنبه 91/9/4ساعت  11:7 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()

 

حکایت آن دستها و آن چشمها را که شنیدند

شرمسار گشتند

و آشکارا حساب خود را از آنها جدا کردند .

اما همانها که عقب کشیدند و دست روی دست گذاشتند و به افسوس خوردن قناعت کردند ،

همانها ،

می دانند که داستان قلب ، داستان دیگری است .

قلب حافظه ای دارد به بلندای تاریخ ،

قلب می داند که از کجا آمده ،

و به کجا می رود ،

قلب هرگز چیزی را فراموش نمیکند .

و زجر میکشد ...

 

 قلب طاقت خیانت کردن ندارد .

 

 


نوشته شده در  دوشنبه 91/8/22ساعت  9:20 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()

 

دلم برای گریه های ناگهانی تنگ شده ؛

بی دلیل

    بی تلاش

        بی پایان ...

کاش کسی روی دلم مینوشت :

 " لطفا مرا بشویید ! "

  

 

پ . ن : یک شاخه گل در دست ، میتواند در حد حلقه دست چپ مفید واقع شود !

          ( این را یک دوست مونث بهتر متوجه می شود !!! )

پ . ن " : اثر شویندگی اشکها را میگفتم ...

            بوی خوبی هم دارد !


نوشته شده در  جمعه 91/8/12ساعت  4:0 صبح  توسط صوفی 
  برای دیگران()

 

ماهی همه شبها کنار حباب کوچک شیشه ای که روی تنگش شناور است آرام میگیرد .

یک شب که از نزدیک نگاهش کردم دیدم خودش را درون حباب کوچک می بیند .

دلم برای تنهایی اش سوخت ...

 

پ.ن : آدم گاهی وقتها همدردهای عجیب و غریبی پیدا میکند !

پ.ن ": یک آینه ی بزرگ همراه ...

 


نوشته شده در  دوشنبه 91/7/17ساعت  6:26 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آرزو
آمدنم بهر چه بود ؟!
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
حتی بیشتر از خود آرزو
من واقعی
سخت
اسم اعظم
[عناوین آرشیوشده]