بسم الله الرحمن الرحيم
خواهر خوبم سلام
زليخا كه خيال مي كرد عاشق جمال يوسف است ، عاشق نبود ، خود خواه بود ؛ وگر نه عشق آدم را به آسمان مي برد نه به قعر زمين .
عشق نرديان آسمان است نه دستاويز شهوت زمين.
يوسف كه دل با آسمانيان داشت بنده مخلص نام گرفت كه معشوقش درباره اش فرمود : ( انه كان من عبادنا المخلصين ) تا به عالم بياموزد عشق چسيت و عاشق كيست . تا به عالم بياموزد كه آنچه يوسف را از قعر چاه به اوج عزت بالا برد عشق بود و آنچه زليخا را از اوج عزت به حضيض ذلت كشيد ، هوس . بلكه اهل دل فرق ميان هوس و عشق را دريابند .
حالا من و تو يوسف مصر وجوديم و به قعر چاه طبيعت نشسته . آيا عاشق شده ايم تا از چاه بدر آئيم ؟ آيا عاشق خواهيم شد ؟ يا قرار است ...
اي مرکز دايره امکان
وي زبده عالم کون و مکان
تو شاه جواهر ناسوتي
خورشيد مظاهر لاهوتي
تا کي ز علايق جسماني
در چاه طبيعت تن ماني
تا چند بتربيت بدني
قانع به خزف ز دّر عدني
صد مُلک ز بهر تو چشم براه
اي يوسف مصري به در آي ز چاه
تا والي مصر وجود شوي
سلطان سرير شهود شوي
دلت عاشق و جانت هماره مشتاق باد .
يا حق
خنثي، حد وسط، خاکستري!
از آدمي که خاکستري باشه خوشم نمياد.
سلام .
يوسف كجا و زليخا كجا ...
عاشق كجا و معشوق كجا ...
اگه بدوني چقدر متفاوت اند !
آدم متوسط ؟؟!!
...
يا علي .