سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

شاید دیگر خم و راست شدنهای میان تاریک روشن صبح معنای خاصی نداشته باشد .

شاید دیگر نشود چیزی را در تاریکی دید ، یا حتی حس کرد .

شاید ناشنوا شده ام . نابینا شده ام .

کور ... کر ... گنگ ...

یادش بخیر ! زمانی آرزویم ناشنوا شدن بود .

و قبل تر از آن نابینا شدن .

زمانی که از شنیده ها پر شده بودم .

از دیده ها و از نگفته ها .

آن ناشنوایی کجا و این کجا ؟!

حالا از نشنیده ها پر شدم .

پرِ پرِ پر

زمانی به دنبال گوش شنوا می گشتم ، برای نگفته هایم

حالا زبان گویا می خواهم ، برای نشنیده هایم

که بگوید و بگوید و بگوید

آنقدر که من بشنوم

شاید واقعا ناشنوا شده ام .

 

رو به خاموشی

 


نوشته شده در  چهارشنبه 88/5/21ساعت  10:10 صبح  توسط صوفی 
  برای دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آرزو
آمدنم بهر چه بود ؟!
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
حتی بیشتر از خود آرزو
من واقعی
سخت
اسم اعظم
[عناوین آرشیوشده]