سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هنوز کتابهامو جمع و جور نکردم . هنوز بهشون دست نزدم .


نه اینکه اگه قبول نشدم برم سراغشون و دوباره بخونم . اصلا آدم دوباره خوندن نیستم .


تو کل دوازده سال تحصیلم فقط همین از عید به بعد رو بطور جدی و واسه یه هدفی درس خوندم .


قبلشم درس میخوندم . ولی واسه خودم . واسه اینکه دوست داشتم . دوست داشتم که یاد بگیرم و ببینم موضوع چیه .


اگه درسی رو دوست نداشتم نمی خوندم . نمونه اش تاریخ .


بعضی از قسمتاش که واسم جالب بود ( مخصوصا اون قسمتهایی که تو کتاب «خانوم» دربارش خونده بودم . ) می خوندم و خودم داوطلب پرسش کلاسی میشدم .


اگر هم خوشم نمی اومد نمی خوندم و صفر میگرفتم .


آخر سال معدل 20 ها و 0 ها شد 12 .


یا مثلا زمین شناسی . که مخصوصا امسال شانس آوردم نیافتادم .


نمی دونم اگه قبول نشم چی میشه . اصلا به قبول نشدن فکر نکردم .


اصلا واسه چی قبول نشم ؟!


قبولم ، حتما .


ولی جدا از این موضوع کتابهامو دوست دارم . انگار یه جور وابستگی .


همین که صبح چشممو باز میکنم و میبینم کمدم به هم ریخته اس ، خوشم میاد .


البته کتاب خونه ام به هم ریخته نیست . حالا دیگه نیست .


ولی به کمدم هنوز دست نزدم .


یادش بخیر وقتی درس میخوندم دورم خیلی شلوغ میشد . نمیدونم چطوری ؟ 


یه دفعه اگه میرفتم بیرون و دوباره می اومدم تو اتاق می دیدم نصف اتاق پر از دفتر و کتاب و ورق شده .


ولی تا وقتی خودم وسطشون بودم نمی فهمیدم .


اگه بخوام از خاطرات درس خوندنم بگم خیلی زیاد میشه . الان حوصله تایپ کردنشو ندارم .


نمیدونم چرا تازگیا خوشم میاد اینجا درباره خودم بنویسم .


خواننده ای که نداره . چی میشه خودم خودمو بهتر بشناسم ؟  

 


نوشته شده در  جمعه 89/5/8ساعت  7:8 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آرزو
آمدنم بهر چه بود ؟!
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
حتی بیشتر از خود آرزو
من واقعی
سخت
اسم اعظم
[عناوین آرشیوشده]