سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

فکر میکنم یک وبلاگ از وقتی که نویسنده اش تصمیم میگیره اونو تعطیل کنه * آروم آروم میمیره .

« برای هیچکس ِ » منم چند هفته ای ** میشه که رو به موته .

اینکه کی به دیار باقی بپیونده ، نمی دونم .

دلم میخواست با این قدمها به جایی برسم . به هیچ جا نرسیدم که هیچ ، راهم هم گم کردم .

دلم میخواست با کمکش بهتر بشم . نشدم .

دلم میخواست اینجا « برای او » باشد . حالا می بینم که اصلا اویی وجود نداره .  

اینجا با یک دروغ بزرگ شروع شد . حالا که اون دروغ بزرگ لو رفته ... دلم برای خودم می سوزه .

توی این چند هفته  منتظر یک اتفاق بودم . حالا که اون اتفاق قرار نیست بیافته ، من نمی دونم منتظر چی باشم .

دلم میخواد اینجا همیشه اون چیزی باشه که من دوست دارم *** . واسه همین می خوام تمومش کنم .

اگر هم بخوام به نوشتنم ادامه بدم باید دنبال جای دیگه ای بگردم . « برای هیچکس » جای نوشتن مذخرفات من نیست .  

 

 

* با اینکه تصمیم گرفتم تعطیلش کنم ولی دلم برای دوباره آپ کردنش خیلی خیلی خیلی تنگ شده . خیلی خیلی خیلی ...

** خواستم بنویسم « چند ماه » ، یاد نوشته هایی افتادم که توی این چند ماه ننوشته راهی سطل آشغال شدن . پشیمون شدم .

 *** اینجا جایی بود که دوستش داشتم . ... دارم .

 

 


نوشته شده در  جمعه 89/7/9ساعت  10:34 صبح  توسط صوفی 
  برای دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آرزو
آمدنم بهر چه بود ؟!
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
حتی بیشتر از خود آرزو
من واقعی
سخت
اسم اعظم
[عناوین آرشیوشده]