سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

پیش آمده که حرفی برای گفتن نداشته باشم

فقط بایستم و بیاندیشم

و سعی کنم قدر لحظاتی را بدانم که نمیدانم تا کی ادامه دارند ...

*

شاید آن شب احساسم را فهمیدی

با اینکه حتی نگاه هم نکردی

نمیدانم

شاید اصلا متوجه حضورم هم نشدی

نمیدانم فایده ی آن "حضور" چه بود ؟

فقط چند قدم نزدیکتر بودن ؟

بدون کلام ، بدون نگاه

حتی طوری وانمود کردم که حواسم هم به تو نیست !

ولی بود ، تمامش

و این حداقل کاری بود

که در آن لحظات انجام دادم

تا به خیال خودم قدرشان را دانسته باشم !

حداقل کار بود ...

 

* با تمام وجودت به من بگو خسیس !

خسیس

 

بیشتر از 9 ماهه که توی قدم هشتم گیر کردم ...

 


نوشته شده در  دوشنبه 90/4/13ساعت  1:32 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آرزو
آمدنم بهر چه بود ؟!
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
حتی بیشتر از خود آرزو
من واقعی
سخت
اسم اعظم
[عناوین آرشیوشده]