سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

آره عزیزم !

یادمه .

نمی شه که یادم بره .

تو چی ؟ یادت هست که من توی این یک سال چند بار عروسی رفتم ؟

می دونی که مزه ی تلخ عروسیِ دوازده مرداد هشتاد و هفت ، هر بار ، تو هر عروسی ، تو هر لحظه ی اون زیر زبونم بوده ؟

می دونی که چشامو پر از اشک کرده و ... ؟

*

عزیزم !

شاید من نتونم حس نداشتن برادر رو درک کنم ‍؛

ولی می تونم حس داشتنش رو بفهمم .

تو چی ؟ می دونی که وقتی دو نفر یه برادر مشترک داشته باشند ، با هم خواهر هستن ؟

حس از دست دادن برادر رو می فهمی ،

ولی حس از دست دادن خواهر رو چی ؟ می فهمی ؟

*

آره عزیزم ! با تو هستم .

تو می فهمی . همه چیزو می فهمی .

می فهمی که داری همه چیزو خراب می کنی .

اگه می فهمی ، به منم بفهمون که چرا ؟

 


نوشته شده در  دوشنبه 88/5/12ساعت  5:40 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آرزو
آمدنم بهر چه بود ؟!
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
حتی بیشتر از خود آرزو
من واقعی
سخت
اسم اعظم
[عناوین آرشیوشده]