_ چی ؟ یعنی چی رفت پیش خدا ؟
* * *
عروسی نبود . اشک بود و خبر تلخ مرگ . عروسی بود شاید . ولی عزا شد . و فقط برای من . اول یک اس ام اس بود . بعد شد تلفن . بعد من بودم و خبر تلخ مرگ و رختکن سالن عروسی و اشک و اشک و اشک و ...
عروسی بود برای همه . برای من ولی موسیقی شد نوحه ... رقصها شد بر سر و سینه کوبیدن های از غم ... خنده ها شد اشک و گریه ... و من تنها شدم . تنهای تنها با غمی بزرگ . من ماندم و دهانی بسته و لال . من ماندم و یک قلب عزادار و شوکه . من ماندم و خنده های زورکی و درونی آشوب .
گیرم که گریه میکردم . نمی گفتند گریه برای چیست در شب عروسی ؟ گیرم میگفتم که "او" مرده . نمی گفتند "او" کیست ؟ گیرم معرفی اش می کردم . چه فکر میکردند ؟؟؟ نه ! من آدم پاسخ دادن نبودم . نه گریه کردم و نه حرفی زدم . بغض کردم و بغض کردم و بغض ... و عروسی عزا شد .
· * * *
نرفت ، عروج کرد ، در شب معراج . و چه عروجی زیباتر از این ؟ ...
می دانست ... معراج را تبریک گفت و رفت ... وصیتنامه را نوشت و رفت ... خداحافظی کرد و رفت ... "او" فهمیده بود ...
و من چه دیر فهمیدم ... تقدیر این بود که عروسی باشد و من بفهمم ... تقدیر این بود که بغض کنم و تنوانم بگریم ... تقدیر این بود که همه غریبه باشند و من نتوانم از "او" حرف بزنم ... تقدیر چیز دردناکی را رقم زده بود ...
· * *
عروسی نبود . رنج بود . عذاب بود . اشک بود ... اشک بود ... اشک بود و ... خبر ... تلخ ... مرگ ... .