سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 حالا مگه چی شده ؟ فقط خسته شدم . چرا نگم از چی ؟ اینجا که

 

قرار نیست مراعات کسی یا چیزی رو بکنم .

 

 خسته از آدم ها . اصلا هم شعاری نیست . شعر هم قرار نیست بگم .

 

 دارم حرف می زنم . عین همه ی آدمها . عین تمام حرفهایی که هر روز

 

می شنوم و از شنیدشون خسته شدم . آدمها خسته کننده شدن . نه

 

 اینکه خودم جزو آدم ها نیستم . خب هر کسی حق داره که تو یک

 

مقطعی از زندگیش از یه چیزی خسته بشه . حتی از خودش .

 

 مثلا حق داره که از شنیدن خسته بشه و آرزوی کر بودن بکنه . نمی

 

خواد ناشکری کنه . ولی آدمه دیگه ، خسته شده .

 

 چرا با سوم شخص حرف می زنم ؟! با کسی رودرواسی ندارم که ! این

 

منم . اول شخص مفرد مفرد مفرد مفرد ... همین انسان کذایی . چرا

 

دروغ؟ نمی دونم کذایی یعنی چی ؟ فقط شنیدم .عین خیلی از آدمهای

 

 دیگه که خیلی چیزا میگن بدون اینکه معنیش رو بدونن . مگه من آدم

 

 نیستم ؟ مگه مثل بقیه نیستم ؟ نه اینکه نپرسیده باشم . جواب

 

نگرفتم . اصلا مگه من نپرسیدن هم بلدم ؟! کاش بلد بودم . از پرسیدن

 

 هم خسته شدم . از نفهمیدن و خندیدن . کاش آدمها بلد بودن که به

 

بلد نبودنهاشون اعتراف کنن . چه اشکالی داره ؟

 

 حرفهام داره خسته کننده میشه ؟ چه اشکالی داره یک بار هم من

 

دیگران رو خسته کنم ؟ اصلا دوست دارم که ببینم مخاطبم داره خمیازه

 

 میکشه و تو دلش به من فحش میده . چه اشکالی داره ؟ مگه من

 

همیشه خمیازه هام رو قورت نمی دم ؟ اصلا چرا قورت می دم ؟ چرا

 

نباید دیگران بفهمن که من خسته شدم ؟ مگه ازشون می ترسم ؟ نکنه

 

می ترسم ناراحت بشن ؟ ای بابا ...

 

 چرا اینقدر می پرسم ؟؟؟ از شکل علامت سوال خسته شدم ! اصلا

 

مگه کسی جواب های منو می دونه ؟ نه ، دیگه سوال نمی پرسم . غر

 

می زنم . ( شکل صحیح کلمه " غر " رو هم باید به لیست ندونسته هام

 

 اضافه کنم . ) خوبه ؟ عالیه ! اصلا هم به این فکر نمی کنم که از این

 

کار چی عایدم میشه . همه چی که نباید فایده داشته باشه . آدمهای

 

 مادی همیشه به فایده فکر میکنن . من که مادی نیستم . دارم از خودم

 

تعریف میکنم . چه اشکالی داره ؟ در ضمن من دروغگو ، ریاکار ،

 

 شیطون ، بی ادب و نفهم هم نیستم . احمق هم نیستم . بالاخره

 

تواضع هم حدی داره دیگه . مثلا تواضع یکی از اون کاراییه که هیچ فایده

 

ای نداره . برای همین آدمهایی که مادی نیستن می تونن متواضع

 

باشند .

 

 حرفام خیلی طولانی شده ؟ همیشه شعبان ، یک بار هم رمضان !

 

عوض اون همه نوشته های کوتاه ! اصلا چه اهمیتی داره ؟ اینجا برای

 

هیچ کسه . اینجا می نویسم که راحت باشم . مگه غیر از اینه ؟ اینجا

 

می نویسم که حرفام هیچ ربطی به هم نداشته باشه . اینجا می

 

نویسم که نگران نفهمیدن حرفام نباشم . می نویسم که زندون زبونم رو

 

بشکنم و هر چی دوست دارم بگم .

 

 ولی حالا خسته شدم . خب عادت ندارم به این همه حرف زدن . آره

 

خسته شدم . خیلی خسته شدم ...

 

      این منم


نوشته شده در  شنبه 87/12/17ساعت  6:24 عصر  توسط صوفی 
  برای دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آرزو
آمدنم بهر چه بود ؟!
نیست بالاتر از سیاهی رنگ
حتی بیشتر از خود آرزو
من واقعی
سخت
اسم اعظم
[عناوین آرشیوشده]