بیکاری های عید دلیلی بود برای سر زدن به دفترچه های خاطرات قدیمی .
دفترچه ی زرشکی . 19/5/86 .
روزی که دو تا خاطره نوشتم . با دو احساس متفاوت . اولی ساعت 11:10
شب . و دومی ساعت 12:53 شب .
روزی که ( و از معدود روزهایی که ) در مقابل دیگران گریه کردم .
وقتی به این جمله رسیدم ، صبر کردم و چندین بار خوندمش .
« ... به من گفت که همه ی ما این حق را داریم که از دیگران انتظار داشته
باشیم ما را درک کنند ،
ولی نباید آنها را مجبور کنیم که ما را بفهمند ... »
پس من این حق رو دارم . پس گریه ام بی دلیل نبوده . و گریه هام ...