نمی دانم چرا شب را برای رقم زدن سرنوشتم انتخاب کرده ای ؟ برای گریه کردنم ، برای پاک شدنم ...
شاید چون با تاریکی اش ، تاریکی ام را به یادم آوری و با نور ماه اش ، روزنه ی امید را _ رحمتت را _ .
حتی شبی را برگزیدی که من نیز چو شب سیاه پوش باشم ، و نه فقط برای خودم ، گریه کنم .
شب را برگزیده ای ، شاید تا ببینی من مثل همیشه خواب می مانم یا نه ؟
شب را برگزیده ای ، شاید تا پاکم کنی . و سپیده دم ، من نیز همچو شب ، به پایان برسم و
دوباره متولد شوم .
شب را برگزیده ای ، شاید تا حکمتش ، مثل تاریکی اش ، تا ابد برایم "راز" باقی بماند
و مثل همیشه بگویم :
نمی دانم .