" در مقابل هر زن موفقی یک مرد خیانتکار ایستاده است ."
فکری که مدتهاست در ذهنم شکل گرفته و روز به روز قوی تر میشود .
پ.ن : شاید جزو همان قطعه کوچک از افکارم باشد که به گفته پدرم " در اختیار خودم نیست . " !
بعد نوشت : بعد از تقریبا 13 ماه - بالاخره - 10 قدم نهم تمام شد !
واینکه فکر کنم تولد وبلاگم یکی از روزهای مرداد بود . سال 87 یا 88 . شاید هم 86 . بهر حال تولد 4 ، 5 سالگی اش مبارک !
تو اسیرش نکردی
اما تو میتوانی آزادش کنی
آزادش کن
پاکش کن
قلبم را
قصه از آنجا شروع میشود که از خواندن کتاب دست میکشم .
کاش میشد "همیشه" کتاب خواند !
...آفتاب تبدیل شد به سایه
به باران
شور و شوق تبدیل شد به لذت
به درد
ترنم ترانه های دل انگیز عاشقانه جایش را داد به سردادن سرودهای غم انگیز
خیلی زود
*
با " تا ابد" شروع شد
و "ابد" تبدیل شد به "گاهی"
به "هیچوقت"
و "مرا دوست داشته باش" نبدیل شد به "جایی هم در قلبت برای من در نظر بگیر"
خیلی زود
*
خیلی خوب ، خیلی زودتر از آنچه فکر میکردیم تبدیل شد به خیلی بد
خیلی زود ...
_ هرچقدر هم که "نخواهی" فکر کنی ،
بالاخره روزی به بیهودگی چیزهایی که با آنها پیرامونت را پر کرده ای پی می بری .
بالاخره روزی در می یابی که باید برگردی .
پ.ن: آدمیزاد حق دارد در دوره ای از زندگیش خیال کند همه چیز در حال فریب دادن اوست . حتی عقلش !
گاهی فکر کردن چقدر سخت می شود
گاهی فکر میکنی به جایی مثل زهدان مادرت نیاز داری
تا زانو در شکم جمع کنی
سر در گریبان ببری
و فقط فکر کنی ...
*
پ.ن 1: یک نتیجه ی بد بهتر از بی نتیجگیه .
(فقط با تجربه میفهمیش !)
پ.ن 2: رازتو به مامانت نگو
مامانت هم مامانی داره !
همین که فکر میکنی مثل دیگران نیستی ،
مثل دیگرانی !
*
می گفت : " خداوند در روند تکاملی آفرینش ، حوا را بعد از آدم آفرید . "
امیدوار شدم ...
بیچاره سنگی که بی اراده به رودخانه افتاد
و پیش رفت
و غافل بود که رودخانه به باتلاق می ریزد ...
بیچاره تر سنگی که از روی کوه سقوط کرده بود ...
سنگ بودن خودش مصیبتی است .
_ فکر میکنی اگر رنگ سیاه وسفیدت یکی بشه
و تو خاکستری بشی بهتره
یا اگر با رنگ سیاهت خال های کوچک و بزرگ رو صفحه ی سفیدت بذاری ؟
درسته که در حالت اول رنگ سفیدی برات باقی نمی مونه
ولی عوضش خیالت راحته که فقط یک رنگ داری
و یک رو ...
_ خودت میخواستی احساس قلبی ام را در چشمهایم ببینی
من هم باهمان چشمها فریبت دادم .
با یک دفترچه ی آبی
چند جمله ی عاشقانه
کمی اشک
و چشمهایی که به قول خودت نه دروغگو هستند ، نه راستگو
گیج کننده اند!
مخصوصا وقتی با لبخند همراه می شوند ...
ولی این کار را به خاطر خودت کردم
از ترس اینکه چیز دروغینی در چشمهایم ببینی
و ترس برت دارد...
*
روزی به حقیقت اعتراف خواهم کرد
مطمئن باش .