فکر میکنم یک وبلاگ از وقتی که نویسنده اش تصمیم میگیره اونو تعطیل کنه * آروم آروم میمیره .
« برای هیچکس ِ » منم چند هفته ای ** میشه که رو به موته .
اینکه کی به دیار باقی بپیونده ، نمی دونم .
دلم میخواست با این قدمها به جایی برسم . به هیچ جا نرسیدم که هیچ ، راهم هم گم کردم .
دلم میخواست با کمکش بهتر بشم . نشدم .
دلم میخواست اینجا « برای او » باشد . حالا می بینم که اصلا اویی وجود نداره .
اینجا با یک دروغ بزرگ شروع شد . حالا که اون دروغ بزرگ لو رفته ... دلم برای خودم می سوزه .
توی این چند هفته منتظر یک اتفاق بودم . حالا که اون اتفاق قرار نیست بیافته ، من نمی دونم منتظر چی باشم .
دلم میخواد اینجا همیشه اون چیزی باشه که من دوست دارم *** . واسه همین می خوام تمومش کنم .
اگر هم بخوام به نوشتنم ادامه بدم باید دنبال جای دیگه ای بگردم . « برای هیچکس » جای نوشتن مذخرفات من نیست .
* با اینکه تصمیم گرفتم تعطیلش کنم ولی دلم برای دوباره آپ کردنش خیلی خیلی خیلی تنگ شده . خیلی خیلی خیلی ...
** خواستم بنویسم « چند ماه » ، یاد نوشته هایی افتادم که توی این چند ماه ننوشته راهی سطل آشغال شدن . پشیمون شدم .
*** اینجا جایی بود که دوستش داشتم . ... دارم .