پاییز مهد خاطره هاست .
پاییز که می شود سُر می خورد در خاطره ها .
نزدیک ترینش همین پارسال بود . از مدرسه شروع شد . قدم قدم رفت تا یک مدرسه ی دیگر ... و از آنجا به خانه ای .
و از همان جا ، دور شد . دور شد و دور شد و دور شد ... سُر خورد و سُر خورد و سُر خورد ... آنقدر سُر خورد که سقوط کرد .
* * *
حالا بعد از یک سال دارد تلاش می کند . مثل بچه ای که سرسره را از پایین به بالا می رود . سخت .
برایش دعا کنید
که پایش نلغزد
سُر نخورد
نیفتد