_ تو راهی و من راه . همه چیز " راه " است .
پس باید عبور کرد ،
و گذشت ،
تا رسید ...
_ این طوری قبول کردن خیلی چیزا آسون تره . نه ؟
سالَم دو فصل است :
یک فصل با تو
( سه ماه و اندی )
یک فصل بی تو .
« هر چیزی لیاقتی می خواهد . »
منظورت همین بود ؟
پس این همه دلتنگی برای چیست ؟؟؟ ...
پاییز مهد خاطره هاست .
پاییز که می شود سُر می خورد در خاطره ها .
نزدیک ترینش همین پارسال بود . از مدرسه شروع شد . قدم قدم رفت تا یک مدرسه ی دیگر ... و از آنجا به خانه ای .
و از همان جا ، دور شد . دور شد و دور شد و دور شد ... سُر خورد و سُر خورد و سُر خورد ... آنقدر سُر خورد که سقوط کرد .
* * *
حالا بعد از یک سال دارد تلاش می کند . مثل بچه ای که سرسره را از پایین به بالا می رود . سخت .
برایش دعا کنید
که پایش نلغزد
سُر نخورد
نیفتد
امروز پنج شنبه است .
لطفا برای کوروش کبیر ، کریم خان زند ، امیر کبیر و بقیه ی اموات فاتحه بخونید .
یک لکه
یا نه ،
یک نقطه .
وقتی خدا نقاشی دنیا را می کشید ،
من یک نقطه شدم روی محیط زمین .
ریز و گم .
همین حالا هم ریز ریزم ،
ریز ریز ریز .
نمی دانم چرا شب را برای رقم زدن سرنوشتم انتخاب کرده ای ؟ برای گریه کردنم ، برای پاک شدنم ...
شاید چون با تاریکی اش ، تاریکی ام را به یادم آوری و با نور ماه اش ، روزنه ی امید را _ رحمتت را _ .
حتی شبی را برگزیدی که من نیز چو شب سیاه پوش باشم ، و نه فقط برای خودم ، گریه کنم .
شب را برگزیده ای ، شاید تا ببینی من مثل همیشه خواب می مانم یا نه ؟
شب را برگزیده ای ، شاید تا پاکم کنی . و سپیده دم ، من نیز همچو شب ، به پایان برسم و
دوباره متولد شوم .
شب را برگزیده ای ، شاید تا حکمتش ، مثل تاریکی اش ، تا ابد برایم "راز" باقی بماند
و مثل همیشه بگویم :
نمی دانم .
یاد لیلی ، مجنونم کرد ...
روزه ی عشق گرفتم و
از سحر تا مغرب عاشق شدم .
وقت افطار
سهمم این بود :
بوسه بر گونه ی عشق ،
یاد معشوق ،
دعا .
_____________________________________________________________________
چهل روز گذشت ...
باز گشت همه به سوی اوست ...
کوله ای که خالی است
چه دردی دوا می کند از مسافر ؟
شاید روز رسیدن نزدیک باشد ،
آن وقت منم و
کارنامه ای در دست چپ ...
_ عشق بود .
_ عشق نبود !
_ آره ، محبت بود ، علاقه بود .
_ نه ! تکلیف بود .
_ مصمم بودم . بهش عمل می کردم .
_ جز این کاری بلد نبودی .
_ بچه بودم .
_ بزرگ شدی .
_ و یاد گرفتم .
_ و انجام دادی .
_ ... تاوانش هم دادم .
_ این توهین بود . تاوان توهین زیاده ...
_ تاوانش رو دادم .
_ این دروغ بود . تاوان دروغ زیاده ...
_ تاوانش رو دادم .
_ این بی مهری بود . تاوان بی مهری زیاده ...
_ تاوانش رو دادم ...
_ مگه تو چی کشیدی ؟!
_ تنهایی ...
_ چی ؟ یعنی چی رفت پیش خدا ؟
* * *
عروسی نبود . اشک بود و خبر تلخ مرگ . عروسی بود شاید . ولی عزا شد . و فقط برای من . اول یک اس ام اس بود . بعد شد تلفن . بعد من بودم و خبر تلخ مرگ و رختکن سالن عروسی و اشک و اشک و اشک و ...
عروسی بود برای همه . برای من ولی موسیقی شد نوحه ... رقصها شد بر سر و سینه کوبیدن های از غم ... خنده ها شد اشک و گریه ... و من تنها شدم . تنهای تنها با غمی بزرگ . من ماندم و دهانی بسته و لال . من ماندم و یک قلب عزادار و شوکه . من ماندم و خنده های زورکی و درونی آشوب .
گیرم که گریه میکردم . نمی گفتند گریه برای چیست در شب عروسی ؟ گیرم میگفتم که "او" مرده . نمی گفتند "او" کیست ؟ گیرم معرفی اش می کردم . چه فکر میکردند ؟؟؟ نه ! من آدم پاسخ دادن نبودم . نه گریه کردم و نه حرفی زدم . بغض کردم و بغض کردم و بغض ... و عروسی عزا شد .
· * * *
نرفت ، عروج کرد ، در شب معراج . و چه عروجی زیباتر از این ؟ ...
می دانست ... معراج را تبریک گفت و رفت ... وصیتنامه را نوشت و رفت ... خداحافظی کرد و رفت ... "او" فهمیده بود ...
و من چه دیر فهمیدم ... تقدیر این بود که عروسی باشد و من بفهمم ... تقدیر این بود که بغض کنم و تنوانم بگریم ... تقدیر این بود که همه غریبه باشند و من نتوانم از "او" حرف بزنم ... تقدیر چیز دردناکی را رقم زده بود ...
· * *
عروسی نبود . رنج بود . عذاب بود . اشک بود ... اشک بود ... اشک بود و ... خبر ... تلخ ... مرگ ... .