به نظر من که بیشتر ریکاوری روح است تا جسم . یک ماه نفس راحتی بکشد از دست این آدم بی ملاحظه .
+ دلم می خواهد برای همیشه ام باشی . نه فقط برای جلوی مردم . برای همه ی دقیقه ها و ثانیه ها و لحظه ها ...
_ هنوز هم اشکهایت مقدس اند ،
به هر دلیلی که چکیده باشند .
هنور هم اشکهایت مقدس اند ،
هر چقدر که چشمهایت ناپاک باشند .
هنورهم اشکهایت مقدس اند
و حرمت دارند ...
*
_ خریدارشان هستم
به هر بهایی
فقط به بهانه ی دیدن چشمهایت ،
وقتی برق میزنند .
تقدسشان بماند برای آنکه جانماز آب می کشد ...
*
پی نوشت : گاهی بعضی چیزها برعکس می شوند . عجیب برعکس می شوند !
چقدر خوب می شد اگر کنترل تمام چیزهایی که به زندگیم داخل می شد را داشتم
تمام اتفاقها ،
نگاهها ،
حرفها ،
رفتارها ،
منظره ها ،
آدمها ،
وسیله ها
آنوقت هرگز برای چیزی که حقم نبود درگیر نمی شدم ،
ناراحت نمی شدم ،
بازخواست نمی شدم ،
عصبانی نمی شدم ،
غصه نمی خوردم ،
گریه نمی کردم ،
عذاب نمی کشیدم ،
فکر نمی کردم ...
خاک هم معجزه میکند
وقتی بهای عشق خون می شود ...
این جمله از من نیست .
عوضش 2 تا کتاب معرفی میکنم که عمل کردن بهشون رو به همه توصیه میکنم :
1-چهار اثر فلورانس اسکاول شین
2- راه چهارم اثر دکتر فرخ سعیدی
ساده بود :
" سرم درد میکرد
برای هر دردسری
منتها از نوع عاشقانه اش
نمیدانم چه مرگم بود .... "
*
حرف زدن ساده نیست
برای منی که تمام عمر با سکوت سر کردم
حتی اگر قصه ساده باشد
باز هم حرف زدن ساده نیست .
*
همه دلها عشق می خواهند
اما بعضی ها ظرفیتش را ندارند
نمیدانم خدا چه منظوری داشت از آفریدن چنین دلهایی ؟
چه چیز را میخواست ثابت کند ؟
مگر خودش نگفت تنها داراییتان دلتان است ، برای تا ابد ؟!
چطور توانست بعضی ها را بی دارایی رها کند ؟!
با خودش نگفت این دلها اگر بگیرند چکار کنند ؟
اگر بشکنند کجا بروند ؟
اگر تنها شدند با که درد دل کنند ؟؟؟
*
ساده نیست که پی ببری به بی لیاقتی ...
شاید « در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد...»*
اما زخمهایی هم هست که روح را آهسته صیقل میدهد و جلا می بخشد .
*
فرصت اندکی بود تا چنین زخمهایی بر خود بزنم ،
به امید دردهای شفابخششان ...
* از " بوف کور " که به کسانی که نخوانده اند توصیه میکنم نخوانند .
حکایت آن دستها و آن چشمها را که شنیدند
شرمسار گشتند
و آشکارا حساب خود را از آنها جدا کردند .
اما همانها که عقب کشیدند و دست روی دست گذاشتند و به افسوس خوردن قناعت کردند ،
همانها ،
می دانند که داستان قلب ، داستان دیگری است .
قلب حافظه ای دارد به بلندای تاریخ ،
قلب می داند که از کجا آمده ،
و به کجا می رود ،
قلب هرگز چیزی را فراموش نمیکند .
و زجر میکشد ...
دلم برای گریه های ناگهانی تنگ شده ؛
بی دلیل
بی تلاش
بی پایان ...
کاش کسی روی دلم مینوشت :
" لطفا مرا بشویید ! "
پ . ن : یک شاخه گل در دست ، میتواند در حد حلقه دست چپ مفید واقع شود !
( این را یک دوست مونث بهتر متوجه می شود !!! )
پ . ن " : اثر شویندگی اشکها را میگفتم ...
بوی خوبی هم دارد !
ماهی همه شبها کنار حباب کوچک شیشه ای که روی تنگش شناور است آرام میگیرد .
یک شب که از نزدیک نگاهش کردم دیدم خودش را درون حباب کوچک می بیند .
دلم برای تنهایی اش سوخت ...
پ.ن : آدم گاهی وقتها همدردهای عجیب و غریبی پیدا میکند !
پ.ن ": یک آینه ی بزرگ همراه ...