_ ازت دلخورم .
تو اسمشو بذار حسودی .
ولی می دونی که من حسود نیستم .
من اسمشو می ذارم خودخواهی .
و می دونم که تو خودخواهی .
بهترین دوست دنیا
شد بدترین دوست دنیا .
یک دقیقه هم طول نکشید .
طولانی ترین یک دقیقه ی دنیا .
قصد داشت تا ابد ادامه داشته باشد .
ولی فرار کرد .
از من و بی محبتی هایم .
*
هم او گریه می کرد ، هم من !
فکر کنم اولین بار بود گریه ام را میدید ...
_ « تو رو خدا گریه نکن . نمی بخشمت ، ولی هنوز دوستت دارم ... »
راست می گفت .
می دانست گریه کردن برایم سخت ترین کار دنیاست ...
*
حالا من نمی توانم بگویم :
تا به حال کسی را نرنجانده ام .
چقدر بده که در حق آدم نامردی کنن .
نباید خودشو ببخشه که حسرت یه نمره انضباط بیست رو به دل من گذاشت ،
ناظم نامرد ما .
خوشحالم که به هر چی فکر میکنم اتفاق نمی افته .
می تونم تمام روز به اتفاقات بد فکر کنم .
گفت : برام مهم نیستی که ببخشمت یا نبخشمت . و خندید .
گفتم : من برات مهم نیستم . ثانیه ها و دقیقه هایی که صرف کردی چی ؟ اونا هم مهم نیستن ؟!
باز هم خندید .
گفتم : می شه عصبانی باشی ؟
گفت : نه . نمی تونم دو بار عصبانی بشم .
باز هم خندید .
احساس کردم من هم دارم می خندم . تلخ .
نمی دونم بین دیپلم گرفتن و متولد شدن چه شباهتی وجود داره .
ولی حتما یه چیزی هست .
شاید هم اصلا هردو یکی باشند !
بسه دیگه !
می خوام فریاد بزنم بسسسسه !
تمومش کنید . این وضعیت رو دوست ندارم . حرف هیچ کدومتونو باور ندارم .
بسه . خواهش می کنم .
هیچ کس هیچ حرفی نزنه . خواهش میکنم ..............
زمانی از " نتوانستن " رنج می بردم .
حالا نه .
تعریف ها عوض شده .
حالا " نمی شود " .
با " نشدن " راحت تر از " نتوانستن " می شود کنار آمد .
من فقط یک سال دیر به دنیا نیومدم ؛
سی سال ،
صد سال ،
هزار سال ،
هزار و پونصد سال ...
من خیلی دیر به دنیا اومدم ، خیلی .
خب !
15 درصدش تموم شد .
حالا فقط 85 درصدش مونده !