آره عزیزم !
یادمه .
نمی شه که یادم بره .
تو چی ؟ یادت هست که من توی این یک سال چند بار عروسی رفتم ؟
می دونی که مزه ی تلخ عروسیِ دوازده مرداد هشتاد و هفت ، هر بار ، تو هر عروسی ، تو هر لحظه ی اون زیر زبونم بوده ؟
می دونی که چشامو پر از اشک کرده و ... ؟
*
عزیزم !
شاید من نتونم حس نداشتن برادر رو درک کنم ؛
ولی می تونم حس داشتنش رو بفهمم .
تو چی ؟ می دونی که وقتی دو نفر یه برادر مشترک داشته باشند ، با هم خواهر هستن ؟
حس از دست دادن برادر رو می فهمی ،
ولی حس از دست دادن خواهر رو چی ؟ می فهمی ؟
*
آره عزیزم ! با تو هستم .
تو می فهمی . همه چیزو می فهمی .
می فهمی که داری همه چیزو خراب می کنی .
اگه می فهمی ، به منم بفهمون که چرا ؟