یه بار یه عزیزی بهم گفت « افتخار به اینه که رییس عاشق مرئوسش باشه. برعکسش که هنر نیس. هس ؟ »
یعنی حتی در بهترین شرایط هم من کار خاصی انجام ندادم .
_ ببین عزیزم !
تو همیشه مهربونی .
و منم آدمی هستم که به همیشگی ها عادت می کنه .
واسه اینکه ببینمت
یا باید نامهربون بشی
یا مهربون تر
بسته به کرمت ...
راه های زیادی برای رفتن وجود داره .
ولی فقط یک راه برگشت هست .
واسه همین رفتن آسونه .
ولی برگشتن خیلی سخته .
_ نمی دونم اگه راه برگشتی وجود نداشت
تا کجا می خواستی ادامه بدی ؟
تا کجا می تونستی ؟
شاید الان دیگه نباشه
ولی زمانی بود
یک نقطه ی سپید
گوشهای گشوده
و فرشته ای ...
*
دوستم داشت .
شاید دیگر خم و راست شدنهای میان تاریک روشن صبح معنای خاصی نداشته باشد .
شاید دیگر نشود چیزی را در تاریکی دید ، یا حتی حس کرد .
شاید ناشنوا شده ام . نابینا شده ام .
کور ... کر ... گنگ ...
یادش بخیر ! زمانی آرزویم ناشنوا شدن بود .
و قبل تر از آن نابینا شدن .
زمانی که از شنیده ها پر شده بودم .
از دیده ها و از نگفته ها .
آن ناشنوایی کجا و این کجا ؟!
حالا از نشنیده ها پر شدم .
پرِ پرِ پر
زمانی به دنبال گوش شنوا می گشتم ، برای نگفته هایم
حالا زبان گویا می خواهم ، برای نشنیده هایم
که بگوید و بگوید و بگوید
آنقدر که من بشنوم
شاید واقعا ناشنوا شده ام .
یک منی وجود داره ، یه توئی و یک اویی .
تو وقتی وجود داره که پیش من باشه
او وقتی وجود داره که فکرش پیش من باشه .
وقتی که نه تو باشه و نه فکرش ،
دیگه نه توئی وجود داره ، نه اویی
و نه حتی منی ...
آره عزیزم !
یادمه .
نمی شه که یادم بره .
تو چی ؟ یادت هست که من توی این یک سال چند بار عروسی رفتم ؟
می دونی که مزه ی تلخ عروسیِ دوازده مرداد هشتاد و هفت ، هر بار ، تو هر عروسی ، تو هر لحظه ی اون زیر زبونم بوده ؟
می دونی که چشامو پر از اشک کرده و ... ؟
*
عزیزم !
شاید من نتونم حس نداشتن برادر رو درک کنم ؛
ولی می تونم حس داشتنش رو بفهمم .
تو چی ؟ می دونی که وقتی دو نفر یه برادر مشترک داشته باشند ، با هم خواهر هستن ؟
حس از دست دادن برادر رو می فهمی ،
ولی حس از دست دادن خواهر رو چی ؟ می فهمی ؟
*
آره عزیزم ! با تو هستم .
تو می فهمی . همه چیزو می فهمی .
می فهمی که داری همه چیزو خراب می کنی .
اگه می فهمی ، به منم بفهمون که چرا ؟
از اولش هم گفتم که اینجا برای هیچ کسه .
نگفتم ؟
نیازی به توضیح بیشتر هست ؟
یعنی هیچ کس اجازه نداره فکر کنه نوشته های اینجا مال اونه .
غیر از برای من ها که صاحبش می دونه مال خودشه ، بقیه ی این وبلاگ ، این دفترچه مال هیچ کس نیست .
کافی بود ؟
یک ماه گذشت
دو ماه و اندی هم می گذرد
تو هم چنان هستی
و من هم چنان نمی دانم کجا هستم .
وقتی بگذرد
دوباره من می مانم و ...
شرم دارم که وقتی تو هستی
حرف از تنهایی بزنم .
ولی وقتی این دو ماه و اندی بگذرد
دوباره تنها می شوم
نه اینکه تو بروی .
تو هستی ، تو می مانی
من بی تو می شوم
خودت هم می دانی که من بی تو ...
بگذریم
فکر کنم حالا منظورت را می فهمم
بخشش هم لیاقت می خواهد .
و من ...
به من بگو بیا .
بگو باش .
به من دستور بده .
چون من نمی تونم این کارو بکنم .
چون تو اومدی .
چون تو هستی .
می خوام باشیم ...